عاشق که باشی

می توانی چشم هایت را ببندی

و پرندگان

جای تو حرف بزنند

مثل این شعر

که دارد جای من برایت آواز می خواند

(رضا کاظمی)

پروانه ها را دلتنگ بهار می کرد

پروانه ها را

دلتنگ بهار می کرد

ابر ها را بیقرار بارش

پاییز را شرمسار حضور

و مرا

از همیشه دلباخته تر

وقتی برای رقص شرقی اش

دامن گلدار می پوشید ...


((محمد شیرین زاده))

من , آشفته و خواب‌زده

من , آشفته و خواب‌زده
عشق را چه کنم؟
در قفسم, تنها و شبزده
عشق را چه کنم؟
برو ای عشق
دخترکان ترنجِ بی رنج
تو را می خوانند
منِ دیوانه پر رنج بلادیده
عشق را چه کنم؟

مریم_سپهوند

کفش‌ها دهن باز کرده‌اند

کفش‌ها دهن باز کرده‌اند
اشک خیابان در مه
می‌سوزاند چشم‌ها را
صدای گلوله
از گوش پنجره‌ها
پرده می‌درد
و پاها در مسیر آزادی
پیاده می‌دوند
شال‌های مشتعل
دست‌ها را گره زده‌اند
موها در باد
به محاق رفته
و سر‌ها بر دارِ بی‌داری
تیر می‌بارد از تیرک خیابان
آسمان ستاره سقط می‌کند
دیوار خون بالا می‌آورد و
شب ,کفن‌پوش
در آغوش کفش‌های جا مانده
جان می‌دهد
فردا کافه‌ها
رزهای بیشتری روی میز می‌گذارند
تا آزادی چند ستون مانده ؟

مهناز نیکفر

ای شاخسار خوبی

ای شاخسار خوبی
ای قله دست یافتنی
ای ابر باران زا
ای برکه جاری
ای درخت همیشه سبز
پاییز است
به تو نزدیکم
نزدیک‌تر از همیشه


مهرداد درگاهی

دیوانه نیستم...

دیوانه نیستم...
غرق در نگاه تو ام...
عجیب نیست که نمیدهم...
به تمام آبهای شیرین جهان...
یک قطره ی شور اشک های تو را...


سهیل ساسان