مرا دریاب وقتی ابرِ بارانی نمی‌خواهم

مرا دریاب وقتی ابرِ بارانی نمی‌خواهم
پناهم باش وقتی شهرِ طوفانی نمی‌خواهم

کمی با واژه‌های مستِ شعرم همنوایی کن
به دور از چشم زیبایت غزل خوانی نمی‌خواهم

نباید زنده باشم بی تو در دنیایی از حسرت
مسیر زندگی را بی تو طولانی نمی‌خواهم

قفس را کاش در اطراف من نابود می‌کردی
خودم را دائما غمگین و زندانی نمی‌خواهم

چرا آوار کردی بر وجودم درد عشقت را
مرا ویران نکن وقتی که ویرانی نمی‌خواهم


مهدی ملکی الف

شاه کاری ست نبض نگاهت

شاه کاری ست
نبض نگاهت
زمزمه ی دوستت دارم هایت
مرا به عرش
می برد...


فروغ_گودرزی

خبر تازه ای نیست در این شهر

خبر تازه ای نیست در این شهر
جز غروبِ تماشایی
که هر روز مژگان مرا گِره زده
به اندوهِ عصرهای حُزن انگیز،
انگار رفتنت بوسه ای چکانده
میان غربت تلخِ لب های من
زیبا جان..،
اگر نباشی
سلام من بدون "لا" می شود
در تمام واژه های چشمانم
مثل جام زهرِ نوشیده شده
در کامِ شعرهای خُمار!


مرتضی سنجری

غروب و تنهایی

غروب و تنهایی
خورشید می‌رود به جایی
در انتهای دریا
و من در انتظار تو
می‌مانم تا بیآیی


عبدالعظیم_خویی

شعر هایم بهانه ی ترا می گیرند

شعر هایم
بهانه ی ترا می گیرند
واژه، واژه به سوی تو می آیم
تا بخوانی ام


منوچهر پورزرین

سال‌ها حیران بودم!

سال‌ها حیران بودم!
در مکتب شعر؛
کسب عشق کردم
حال تورا یافته‌ام
وقت ان شده که؛
عشق پس دهم.

علی تعالی مقدم