از من مرنج گر وسط دل نشاندمت
سائل عزیز خویش به ویرانه می برد!
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان، که بیرون کرد صاحبخانه را
فروغی بسطامی
دیشب،
سرم را روی بازویت نگذاشتم
تا هوایت در سرم نپیچد
خواستم بی تو بودن را تجربه کنم اما...
خواب مرا نبرد
شعر متولد نشد
سحر نیامد
بوسه کال ماند
آغوش نرسید
عاشقانه گم شد
لبخند یخ زد
و در تب سوختم!
چقدر بی تو سخت و بی لذت است دنیا؛
حتی در خواب!
حامد_نیازی
من ذره و خورشید لقائی تو مرا
بیمار غمم ، عین دوایی تو مرا
بی بال و پر اندر پی تو می پرم
من کاه شدم چو کهربائی تو مرا
مولانا
به من مى گفت:
"چشم هاى تو مرا به این روز
انداخت..
این نگاهِ تو کارِ مرا
به اینجا کشانده
تاب و تحمل نگاه هاى تو را
نداشتم
نمى دیدى که چشم بر زمین مى دوختم!؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقیق تر نگاه کن
جز تو
هیچ چیزى در آن نیست..." .
بزرگ_علوى