تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس

تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان، که بیرون کرد صاحبخانه را

فروغی بسطامی

دیشب، سرم را روی بازویت نگذاشتم

دیشب،
سرم را روی بازویت نگذاشتم
تا هوایت در سرم نپیچد
خواستم بی تو بودن را تجربه کنم اما...
خواب مرا نبرد
شعر متولد نشد
سحر نیامد
بوسه کال ماند
آغوش نرسید
عاشقانه گم شد
لبخند یخ زد
و در تب سوختم!
چقدر بی تو سخت و بی لذت است دنیا؛
حتی در خواب!

حامد_نیازی

از من مرنج گر وسط دل نشاندمت

از من مرنج گر وسط دل نشاندمت
سائل عزیز خویش به ویرانه می برد!

من ذره و خورشید لقائی تو مرا

من ذره و خورشید لقائی تو مرا
بیمار غمم ، عین دوایی تو مرا

بی بال و پر اندر پی تو می پرم
من کاه شدم چو کهربائی تو مرا

مولانا

زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است ...

آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند دوباره زاد و ولد کردند.
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان
و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند،
دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند،
به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند
و دخترهایشان را شوهر دادند.
باور کردنی نیست اما همین گونه است ،
زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است ...

به من مى گفت:

به من مى گفت:
"چشم هاى تو مرا به این روز
انداخت..
این نگاهِ تو کارِ مرا
به اینجا کشانده
تاب و تحمل نگاه هاى تو را
نداشتم
نمى دیدى که چشم بر زمین مى دوختم!؟"
به او گفتم:
"در چشم هاى من دقیق تر نگاه کن
جز تو
هیچ چیزى در آن نیست..." .

بزرگ_علوى