ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
پریان
به گفت و گوی راز
با تپش های ایستاده ی دریا
سینه می کشد
ماه
تا عریانی ی گل
شب که از ستاره ی نوزاد
چون
شکوه کند!
سیروس_رادمنش
ای غم! نمیدانم
روز رسیدن روزی گام که خواهد بود
اما درین کابوس خونآلود
در پیچ و تاب این شب بنبست
بنگر چه جانهای گرامی رفتهاند از دست!
دردیست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته میگرید
در من کسی آهسته میگرید...
هوشنگ_ابتهاج
عاشقی ،
چیزی نیست !
جز ...
رابطه دونفر !
که تا پایان ،
پای ...
دیوانگی های هم می مانند .
مهدی_قاسمی_نسب
پشتِ نقابِ آرایش،
زنی
غمش را
پنهان کرده،
خط چشمش را
که دنبال کنی
میخوانی اش،
اگر سوادِ خواندنِ
چشمانِ زن را داشته باشی
هوشنگ_فروزان
سکوتِ آب
میتواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
میتواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندانهٔ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان است.
فریاد را
تصویر کن!
احمد شاملو