پریان به گفت و گوی راز با تپش های ایستاده ی دریا

پریان
به گفت و گوی راز
با تپش های ایستاده ی دریا

سینه می کشد
ماه
تا عریانی ی گل
شب که از ستاره ی نوزاد
چون
شکوه کند!

سیروس_رادمنش

کافیست که روح خود را به تباهی نکشانیم

کافیست که روح خود را به تباهی نکشانیم
کافیست که خود را با آدم های تهی به زحمت نیندازیم
بگذار از خشم نفله شوند ...

ای غم! نمی‌دانم

ای غم! نمی‌دانم
روز رسیدن روزی گام که خواهد بود
اما درین کابوس خون‌آلود
در پیچ و تاب این شب بن‌بست
بنگر چه جان‌های گرامی رفته‌اند از دست‌!
دردی‌ست چون خنجر
یا خنجری چون درد
این من که در من
پیوسته می‌گرید
در من کسی آهسته می‌گرید...


هوشنگ_ابتهاج

دغدغه‌ی عروس دریایی

دغدغه‌ی عروس دریایی

آب یا حجاب

کسی می‌داند؟
حسین_بکتاش

بوگاتی : تو از من بدت میاد، مگه نه؟!

بوگاتی : تو از من بدت میاد، مگه نه؟!
ریک : اگه باعث شدم اینجور به نظرت برسه، حتما همینطوره...

عاشقی ، چیزی نیست !

عاشقی ،
چیزی نیست !

جز ...
رابطه دونفر !
که تا پایان ،
پای ...
دیوانگی های هم می مانند .

مهدی_قاسمی_نسب

پشتِ نقابِ آرایش،

پشتِ نقابِ آرایش،
زنی
غمش را
پنهان کرده،
خط چشمش را
که دنبال کنی
میخوانی اش،
اگر سوادِ خواندنِ
چشمانِ زن را داشته باشی


هوشنگ_فروزان

سکوتِ آب می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛

سکوتِ آب
می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
می‌تواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندانهٔ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان است.
فریاد را
تصویر کن!


احمد شاملو