شده دلتنگ کسی باشی

شده دلتنگ کسی باشی و بی خواب شوی؟
مات و مبهوت  یکی باشی و بی تاب شوی؟

شده هر شب پی آغوش کسی جان بدهی
در سیاهی شبت یکسره مهتاب شوی؟

شده یک لحظه دلت پر بکشد سوی دلش
همچو بلبل به قفس  باشی وهی آب شوی؟

شده نقاشی یک چشم تو را مسخ کند
توی چشمان سیاهش خود شب تاب شوی؟

شده با اخم و غمش غصه امانت بِبُرد
وبه لبخندی از او باز تو شاداب شوی؟

شده چشمان تو همسایه ی ابری بشود
گونه هایت بشود رود خودت خواب شوی؟

شده با عطر تنی, قفل شوی درجایت
گرم اوهام کسی باشی و پرتاب شوی؟


مریم همتی

استکانی چای من را خانه مهمان میکنی؟

استکانی چای من را خانه مهمان میکنی؟
بغض سنگین مرا یک شانه مهمان میکنی؟

جز تو اهل خانه از من گوییا ترسیده اند
اولین بار است یک دیوانه مهمان میکنی!

منکه میمیرم برای آن نگاه مست تو
تو مرا یک بوسه ی جانانه مهمان میکنی؟

من تمام عمر خواب با تو بودن دیده ام
یک شبی این شمع را پروانه مهمان میکنی...

گر شبی آغوش تو جای من دیوانه شد
تو بگو آن شب دو سه پیمانه مهمان میکنی؟

من تمام عمر شعر با تو بودن گفته ام
یک دمی یک شاعر مستانه مهمان میکنی؟

از لبت یک بوسه میخواهم و این یک آرزوست
جان من... یک بوسه ی دزدانه مهمان میکنی؟

گفته بودی خانه ات ویرانه ای بی پنجره ست
یک شبی من را در این ویرانه مهمان میکنی؟


مریم همتی