ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
کوشیدم بوی تو را از سلولهای پوستم بیرون کنم
پوستم کنده شد اما تو بیرون نشدی..
کوشیدم تو را به آخر دنیا تبعید کنم
چمدانهایت را آماده کردم،
برایت بلیط سفر خریدم
در اولین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم
وقتی کشتی حرکت کرد،
اشک در چشمانم حلقه زد تازه فهمیدم در اسکلهام
تازه فهمیدم آنکه به تبعید میرود منم
نه تو...
سعاد الصباح
او رفته بود...
و من به این باور رسیده بودم،
که قوانینِ این کشور
به هیچ دردی نمیخورد...
وقتی مهمان میتواند وقتِ رفتن،
خانه را نیز با خودش ببرد!
.
.
.
سعاد_الصباح
اجازه بده پنج دقیقه
فقط پنج دقیقه
سرم را روی شانهات بگذارم
چشمها را ببندم و
زمین از نو آرام شود.
"سعاد الصباح"
هر بار بعد از دیدار تو
می نشینم
مثل زلزله زده ها
در کنار صندلی ام
کشتگانم را می شمارم
و تکه پاره های تنم را جمع میکنم
سعاد الصباح
دمکراسی این نیست
که مرد نظرش را دربارهی سیاست
بگوید،
و کسی هم به او اعتراض نکند
دمکراسی این است که
زن نظرش را دربارهی عشق بگوید
و کسی هم او را نکشد!
"سعادالصباح"