گفته بودی برایت شعر بگویم

گفته بودی برایت شعر بگویم
بابونه ها رقصیده اند
در پیچ و خم یادت
یک تابستان خورشید شده ام
زمزمه کوچک تنهایی
سری به احوال شب بوها بزن

سپیدار پای زمین
قولت را به آمدن می دهد
بغض سرکش دلتنگی
تمام آسمانم را ابری می کند
خیال خیس بارانی
بگو برایم از هوایی که نفس می کشی

زیور_غلامی