من سنگ صبورم غم پنهان شده ات را

ای دوست رها کن غم زندان شده ات را
از دیده بریز ابری باران شده ات را
گفتی که دلت در پی دیدار نگاریست
گفتم که بیاور دل ویران شده ات را
در رسم رفاقت شده دل محرم اسرار
من سنگ صبورم غم پنهان شده ات را
دریای نگاهت پر از امواج پریشان
آرام کن این ساحل طوفان شده ات را
بشین برِ من درد دلت را بدهم گوش
ای دوست رها ‌کن غم زندان شده ات را



رقیه صدفی

قسم به شمس نگاهت

قسم به شمس نگاهت
به سردیِ دم ِ آهت
نشست پای دل من
به چله ی سر ِ راهت
قسم به آه صبوری
به حُرمِ آتشِ دوری
خمیده قدِِّ غرورم
به زیر تیغِ صبوری
قسم به سوز نیایش
به لمسِ گرمِ نوازش
دقیقه های مرورم
لبالب از غمِ خواهش
قسم به شعله ی لرزان
به ماهتابِ فروزان
شدم اسیر ِ نَبَردِ
نفسِ بریده ی ِ هجران
قسم به داغ شقایق
به سبز ِ باغِ حقایق
فدای چشم سیاهت
دلم به عشق تو لایق

رقیه صدفی

در پیجشِ هزار توی ِ تنت

در پیجشِ هزار توی ِ تنت
گم کرده
جان مشتاقم
تمامِ هستی خود را


در سورِ شکوهمندِ شعر
واژه های مست
از جامِ جادویِ چشمانت
سر کشیده اند
کهنه شرابِ غزل را

خریدارانه
به تماشا نشسته
تنپوشِ حریرِ عشق
قامتِ خواستنت را

و مقیمِ ابدیست
عَبدِ پرهیزکار دل
بهشت ِ جاویدِ قلبت را

رقیه صدفی