گرد و خاک
می آید؛
از پنجره
از در
از دلم ...
می سابم
میشویم
آه... کجاست آینه صاف دلم ؟!
فرشته پورصدامی
مرا حل کن درونِ خویش
درونِ چای شیرینت
میانِ جنبشِ لبهایِ افسونت
مرا غرق کن در آغوشت
میانِ موجِ گیسویت
درونِ عشقِ دیرینت
مرا غرق کن درونِ
دوستت دارم هایی که
جاری میشود از لبهای سرخ و شیرینت
مرا له کن میانِ بازوانی که
حسابی بر منِ عاشق، سخت میگیرد
و عشقی که، تراوش میکند
از آن نگاهِ آتشینَت
مرا نزدیک کن بیشتر به بدنَت
حتی نزدیکتر از پیرهنت به تنَت
حسادت میکنم حتی به پوستِ لطیفِ تنَت
مرا حبس کن درونِ سینه ات
زندانیم کن پشتِ سلولِ سردِ بدنَت
در دادگاهی که قاضی، همان متهم است
محکومم کن به حبس ابد
پشت میلههای آهنینِ تنَت
به جرمِ عشق
به جرمِ دوست داشتنت
میثم علی شاه
دو چشم توست غزلساز آسمان هنر
شروع کن بنویسیم داستان هنر
دوباره، پنجره واکن، بتاب بر من و شب
به هم بریز خیال حسودکان هنر
تو را خلاصه اگر میشود مجسم کرد
هزار خمره شرابی در استکان هنر
هنرپسندم و با روسری به جنگ و جدال
که لای موی تو پیچان شده است جان هنر
به چشمکی، به نگاهی، به خندهای، نفسی
بیا و وسوسه کن باز با زبان هنر
بیا که از تب غم معبری است تا دل شاد
در این فراز و نشیبند عاشقان هنر
بیا بیا به درازای خنده پل بزنیم
بیا معالجه کن درد تاسیان هنر
محمد مهدی کریمی سلیمی
رفته ای....
و
رفتنت فراتر از دانسته هاست
هنوز زنده ام
گرچه پراکنده ام
ثانیه ها
گنجشک کوچکی ست که مغز به شیشه میکوبد.
دیده ای ؟
بیچاره هی تقلا.. به سمتِ بینهایت آبی
میکوبد تن
عشق بیرحم
شیشه بیرحم تر
...
بعد از تو زنده ام هنوز
گره خورده و عبوس
بیخواب ِ
پیچ های تندِ کابوس
عجیب نیست ؟
زنده ام هنور.
ملیحه ایزد
اشک است و شب و ناله ی جانکاه و دگر هیچ
شعر است و من و قافیه ی آه و دگر هیچ
از راه خیال آمده ام سوی تو امشب
با حال خمار و تن گمراه و دگر هیچ
خرما به نخیل است و من و حسرت چیدن
دستان پر از رعشه و کوتاه و دگر هیچ
آرامش یک شهر به این مسئله بند است
موی تو و قانون رضا شاه و دگر هیچ
تنها روش ناب و خوشآیند زلیخاست
افتادن یوسف به ته چاه و دگر هیچ
دلچسب ترین تجربه ی آذر چشمم
بوسیدن تو وقت بزنگاه و دگر هیچ
وصف رخت از فاضل و حافظ طلبیدم
گفتند که بنویس فقط ماه و دگر هیچ
محمد علی شیردل
بر روی ماسه های خیس ساحل زندگی
در ظهور ظهر
تلظظ لب هایی، از عطش سخت و سنگین
و چشم در افقی دور
درآرزوی موجی خروشان به سوی ساحل
تو رقص مرگ را در تن آشفته ی به ساحل افتاده دیدی
ماسه ها نیز سوزان، برتن عشق مرحم فراقمی گذارند
ای موج !پیش تر کمی پیش تر،
تن عشق محتاج یک مدّ از آب حیاتت
بیا.
بیا و در بر بگیر تا کالبد عشق جانی تازه بگیرد
مرضیه فتحیان
نوکرت هستم من آقا نوکری هم از یقین است
خونِ جاری گشته آقا از خداوند متین است
دشمنت خون خدا جاری دراین کرب و بلا کرد
دشمن تو، دشمن ما، دشمن آل امین است
دشمنت از دیدن این زائرانت ای حسین جان
لرزه بر دامانش افتاده و اینک او حزین است
این محرم هم گذشت و کربلا را من ندیدم
ای حسین کاری بکن، اینک صدای اربعین است
میدهم سر، جسم و جانِ من فدایت، حجت الله
در میان سینهام آقا صدای این طنین است
یک کبوتر از لبِ بامِ دلم برخاست آقا
خانهاش را کربلا کن لحظههای واپسین است
خطبهایی خواندی حسین جان من گرفتم درس هیهات
درسِ هیهاتِ تو آقا جان برایم عین دین است
کاروان با کاروانُ خیلِ مردم رهسپارند
از چه گویم نیمه دل شاد استُ کُلّش در غمین است
دست من گیر و مرا با خود ببر بر کربلایت
کربلایت ای حسین جان بهترین جای زمین است
زائران در کربلا بر عرش میگوین، حسین جان
کربلایت ای حسین جان، نقطهٔ عرشِ مبین است
ابوالفضل کوهکن
عشق
پرشیست بیپر
در لمس دستانت
و کشف راز نگاهت
در تنگنای آغوشی که
جهان را
خاموش میکند
سیدحسن نبی پور
