تو هم‌آنی که قلم دل لک زده تا ببیند بنیاد ش را

تو هم‌آنی که قلم دل لک زده تا ببیند بنیاد ش را
من همانم که نتوان گفت ذره ایی از د ردش را

منم آن شاعر دل‌ خون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح دیدنش را


ازآتش باران اندک بین کرده مرقب می‌ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِدلبندش ر ا

مثل بی خواب بعید است ببیند تاب دیگر
هر که توصیف کند خواب بامدادش را

مادرم بعد تو هی حال مرا می‌ پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را


عشق با این‌ که مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را

قلبِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را

حفظ کن این غزلم را که به زود ی بینی بندش را
بفرستند رفیقان به توهربیت هم بندش را

«منم آن شیخ سیه‌ روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد شکر و قندش را

منوچهر فتیان پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد