ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به هنگام هرکاری ،
سایه ام ، طوطیِ من بود
او زمن نیمه جدا بود
همیشه قلاب بود پاهاش با پاهام
طوری او همرهِ من بود ،
که نمیتوانستم شک کنم من را نمی فهمد
حرکاتم را چه زیبا حدس میزد
بنوعی سایه ام ، آئینه ی من بود
طوری با من او عجین بود ،
طوری تقلیدگرِ من بود ،
که انگار قاطیِ من بود
او درمن بود یا من در او ؟
شاید او قوطیِ من بود
ازمن کینه ای به دل نداشت سایه م
آن سیه فامِ بامرام ، هماره لوطیِ من بود
خیلی وقتها ازمن سرزد ، اشتباهات
اوهم تکراری بود برآنهمه خبط ها
بهرحال ، او اجراگرِ هر سوتیِ من بود
او بهنگام دوشِ نور،
ز حوالیم دور میشد
شاید مثل ماه بود به حین آفتاب
درمیان سایه روشن ، مثل روح احضارمیشد
انگار آتش میزدند بال و پَرش را
اوبه حین روز و شب ، اغلب تنها رفیقم بود
همدمِ فوری و، فُوتیِ من بود
حالا که تنها یه روحم ، دگرسایه ای ندارم
من دگر بسان نورم
حیف که ازشدت مرموزیِ او، چهره اش زیرنقاب مشکی اش میمانْد
انگار آن همقدم خوب ، شیشه ی دودیِ من بود
بهمن بیدقی