پیغامبر از سینه ی من تا دل تنگت

پیغامبر از سینه ی من تا دل تنگت
یک واژه ی تر بود

در ذهن بچرخید و
قلم گوشه ی لب،
باز بگردید و
ورق، خیره به دستان و قلم
باز بغلطید

یک سطر نوشت و
به دلم باز نچسبید

بر کاغذ دیگر بنویسم...
سلطان دلم...
نه نشد

چه بنویسم؟

بر پیکره ی شعر نوشتم
محبوب منی، عشق منی، یار تویی، تو

کاغذ به خراشیدن آن پاک کنِ زبر بفرسود

یکبار دگر کِلْکِ سیه باز بفرمود
« شاهِ دل من،
ماه وَشَم»
نه نشد، بیش از آنی...

بر لوح سپیدم
به سکوت،
شعر نشاندم
بوسیدم و
بر بال کبوتر بنشاندم

از پنجره دیدم
که گرفتی و
بخندیدی و
بر سینه نشاندی

از شوق بلرزیدم و
خندیدم و
یکباره قلم در تب وتاب تو برقصید

یک جمله کوتاه نوشت و
به تماشای اثر ،
شاد بیاسود

اینک تو بگو
ردِّ قلم بر دل کاغذ چه بفرمود؟


میترا کریمیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد