تو عزیز دگری باشی و من جان به تنم

تو عزیز دگری باشی و من جان به تنم
چـه کنم گر برود صبر ز ایـن سینه، منـم

دلبـری کـردی و دل بـردی و ای وای از این
کـه بماند ز تو در خاطره‌هایم شـکـنـم

چـه غـم انگیـز بـود دور شـدن از نگهـت
هـر قدم دور شدم، تنگ‌تر آمد وطنم


ایـن دل عاشق بی‌تاب مرا باور کن
بـی‌نگاه تو همان بی‌ثمری‌ها بـه چمنم

هـر شـب از شوق وصـال تو بـه خوابم زدم
بـاز هـم آرزوی دیدن رویت سخنم

ایـن غـزل‌ها همه تقدیم نگاهت باشد
کـه تویی تاج سرم، دار و ندارم، کفنم

بـاز آی و بـه دل زخمی‌ام آرام بده
تـو که تسکین غم این دل و جان و بدنم

الناز عابدینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.