ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
منم و دنیایی که با خودش ،
میبَرَد مرا
دنیام آدم فروش است
صبح به صبح ،
همچو بَرده ای سیاه ،
میفروشد مرا
شب به شب ،
برسرِسجاده ی سجده ،
دوباره میخرد مرا
شل کن سفت کن درآورده
من براش تارعنکبوتی بیش نی ام
همچو عنکبوتی مرموز،
یکریز می تَنَد مرا
گاهی همچون مگسی افتاده در دام ،
با اینهمه دردام ،
میجَود مرا و، میدرد مرا
اما نمیدانم چرا دست بردار نیست ،
ز این بی چاره ی روو به فنا
گاهی هم برسردرِ مترو، همچوعکسی ،
میزند مرا
شاید برای ، عبرت سایرین
نمیدانم
حتی نمیدانم ،
با اینهمه یکریز خس و خاشاک بودنش ،
آیا این دنیا روزی گلستان، میشود مرا ؟
معلومست که نه
نسیه ش از نقدش پیداست
پس به فکرِ یه دنیای دیگرم
اگرسعی کنم هنرمند شوم
مطمئنم که آن دنیای دیگر،
ازاین بردگیِ نزدیک به فنا ،
میخرد مرا
بهمن بیدقی