ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
کشتن شاپرکا ، خبر از بیرحمیِ دل میداد
باطل به ، هرچه بغیرحق یکریز دل میداد
وزن سنگین خودش را یکریز،
بسوی ابلیسِ بد ، قِل میداد
نداشت مشروعیتی رفتارش
بی تقوایی اش ،
درمقابلِ چشمِ نامَحرم ،
یکریز قِر میداد
کفتر آزادی را داشت ،
با رفتار بدش پِر میداد
همه اینها داشت خبر، ز کلی باطل میداد
روی کاغذی نوشته بود : سخنِ ثواب
آنرا با حرص یکریز جِرمیداد
روی کاغذی نوشته بود : کارهای صواب
آنرا بهر سوختنش ، تحویل به فِر میداد
با این کارهای شنیع ،
بجای تن ، روح خود را به گور،
تحویلِ به گِل میداد
سماورِ استرس ، خبراز یکریزِ قُل قُل میداد
خواب جاهلیتش ، صدایی بس ناهنجار،
شبیه به خُرخُر میداد
خِرخِر افتاده بود به ، سکراتِ خِرخِره ش
خیلی نزدیک شده بود ، به ابتلای صد جنون
خبر از نوعی بد از خُل میداد
انگار ماشین کوکی بود
داشت خودش را بسوی دره یکریز هُل میداد
خود را انداخت بمیان پرتگاه صد فنا
اما روحش زنده ماند ،
اما کدام زندگی ؟ آرزوش این شد که کاش زنده نبود
کشکی کشکی خود را ضایع کرد بود
وقتی آمد آن فرشته ی عذاب ،
او خودش را ناگزیر، تحویل به غُل میداد
بهمن بیدقی