ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
شنیدم که گل گفت روزی به خار
که ای همنشین عروس بهار
نگیر این سخن را تو از من به دل
نباشی تو با گل ز یک آب و گل
تو از تیره چوب بیرنگ و بو
من از نسل گلهای خوش رنگ و رو
چه ننگی از این بیشتر در جهان
که با خار باشد گلی همزبان
شنیدم که خندید و گفت ای جوان
ز اندیشه غافل مشو در بیان
جهان را خدا این چنین آفرید
نیامد کسی بی تدبر پدید
یکی گل شد و دیگری گشت خار
یکی شد عزیز و یکی گشت خوار
در این باغ کامل نبینی کسی
به جز او اگر نوگلی یا خسی
یکی نقص جسم و یکی نقص جان
یکی آشکارا و دیگر نهان
نباشم من از زشت رویی خجل
که یارم پسندیده این آب و گل
تو خوش رنگ و بویی ولی خودپسند
بر این خوی بد چشم خود را نبند
اگر میشود جسمی از خار ریش
ز نیش زبان روح گردد پریش
نخست ای جوان نقص خود کن رفو
پس از آن برو عیب مردم بجو
علی اکبر نشوه