وصفِ حالم را شنیدی گریه کن بر حالِ من

وصفِ حالم را شنیدی گریه کن بر حالِ من
نیک بختی را تَبَه کردم بَدا احوالِ من
بس وفا دیدم ز شاهم غره شد افعالِ من
شَه عیوبَم را بپوشاند شُره شد اعمالِ من
جز تبسم هیچ ندیدم خنده بود اقبالِ من
گریه شد غایت نصیبم بود مگر اخلالِ من
غرق گشتم گر تلاطم عاملش اغفالِ من
حبس من گشتم ندانستم نبود آمالِ من
ره گزین کردم منیت شد نهایت ضالِ من
کهکشان بود رهگشایم نیک نگردید فالِ من
آنچه را دیدم به تکذیب شد گذرها سالِ من
فکر نمی کردم فنایم قیل نشست بر قالِ من
آس تک بودم ملائک غبطه خوردند خالِ من
بر گزیدم  سایه ها را تا نسوزد بالِ من
خلقِ پُر رازِ جهانم جهدِ جُستن کالِ من
غافلم از دُر نشانان خلق نمود اشکالِ من
ساکن باغ بهشتم کی سِزایم چالِ من
با چموشِ گمرَهم من گمرَهی احمالِ من
کارگردان دو عالم کار گرداند مالِ من
دلقکِ ضالین گزیدم شد دَغل عُمالِ من
تخت نشین بودم کنوناً حاملم حمالِ من
سرفرازی شد سرازیر زایشِ اعمالِ من
عاقل از دنیا گذر کن گر شوی اغفالِ من
جهل ترکیبی دچاری کن نظر احوال من
حافظ از اسرار پنهان گفت لسان الحالِ من
بس سپید بختی پذیری پندی از امثالِ من


حافظ کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.