ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عشق من چلچلهزن شد به برت شادی و طناز
و تو رفتی اما
عشق تو دل به حریق است و سخن را قلم و ساز
و تو تلخی بر ما
آن که را سر به سپید و عقبش جنگل تیره
و دلی هست به خیره
چشم خنجر توست که هست از حیله و آز
از پشت زد اما
به صنم او به سریر است سر از تن ببریده
و تنم را بدریده
تو دلت را بسپردی به ظلیم و سخنِ ناز
هیهات از سیما
دو چشت را به من آرا نه آن دوزخ و ابلیس
غافل از قصۀ پر نیش
منم آن کاوه که رفته سر اولاد به بر تاز
به آن ضحاک فرما
تو تویی چشم سپیده ولی پر حسرت و غفلت
که حتی تو به عزت
بیطلوعِ بیفروغی و حتی بیگداز
با آن همه آدمنما
دل من نزد تو مانده و تو از من به دوری
تنِ بیدل به کوری
قَسمت دهم که بیدل چه امیدی و چه راز
دوستِ با بدشِما
سخنت هست شبیهِ پرتوی اخترِ پرمظهر و انور
که همه بر در و در بر
آن ستاره آیت مرگ تو هست و ندهد به ذرهای ناز
که هست چون رخِ نیما
حال کنمم شک به تمام عاشق و عشق به باری
کُشدم سخت به خواری
شایدی دیدن ذات است که هست واجب و هی باز
عاقل هست راه، یک ایما
فرداد یزدانی