غم اگر هر شب به من سر می زند
بهر نابودیِ دل در می زند
دستِ او را دل دگر خواند و هنوز
پافشاری می کند هر شب به سوز
پاکتِ سیگارِ خود آتش زدم
دل تَمَکّن جُست و غم رفت از بَرَم
بارِ دیگر غم اگر در را زنَد
خشمِ کوثر نسلِ او را می کَنَد
کوثر قره باغی
دلخسته سمت خانه ی تو رهسپارم
بی آشیانم روی من در وا کن ای عشق
فصل پریدن سوی مهر و روشنایی است
از زخم شب پَروا نکن، پر وا کن ای عشق
باران شو و بر من ببار ای ابرِ امید
شوری دگر در سینه ام برپا کن ای عشق
خشکانده دیگر چشمه ی ذوق مرا درد
این برکه ی خشکیده را دریا کن ای عشق
گمگشته ام در خویش و از خود در گریزم
این عابر دیوانه را پیدا کن ای عشق
گلشن به باد نوبهاران دلفریب است
حال مرا هم اینچنین زیبا کن ای عشق
مهدی رنجبر
بهانه کرد سفر را چقدر ساده مسافر
و رفت با چمدانش به سمت جاده مسافر
به رغم آنهمه سرما کنار جاده برفی
پر از بهانه ی رفتن پر از اراده مسافر
قطار و کوپه ی خالی در انتظار کسی و ...
شبی که رفت از اینجا خودش پیاده مسافر
اگر چه رفت از اینجا کنار طاقچه اما
هزار خاطره از خود بجا نهاده مسافر
و رفت بی خبر اما نشانی سفرش را
به هیچ رهگذری هم نشان نداده مسافر...
یوسف احمدی
دستم پراز گوهر است و تقدیم شما میکنم عزیز
این عشق را بخوان که تصمیم شما میکنم عزیز
بنویس که عمرت فسانه ای بگشت از این قرار
عمرم فدای تو باشد و تنظیم شما میکنم عزیز
در خانه ای نشسته ایم و گشته ایم پر اظطراب
من آرزو کرده بودم که تکریم شما میکنم عزیز
با سایه های وحشت ایام چگونه سر کرده ایم
عمری عذاب کشیده را تقسیم شما میکنم عزیز
فرزانه ای بوده ای و فرخنده قلب من گشته ای
افسانه ای نوشته ام که ترسیم شما میکنم عزیز
چشمم براه هست و سپیده نشینم به پیش تو
پروازعشق ندیده ای که تسلیم شما میکنم عزیز
با جعفری سخن بگو که بارها نوشته ایم بعشق
هم راز من گشته ای و تحکیم شما میکنم عزیز
علی جعفری
شعر مربع
ز غمهـا رهـــاکن خودترا دلـــــــا
رهــــاکن کهگردی بـــــهدل شادمان
خودترا بــــهدل زندهســاز وجــوان دلـــــــــا شادمان وجــــوان کنجهان
احمدرضاشیخ
احمدرضا شیخ
آن کس که تو را دارد و دلبسته شود
وانکس که ندارد به چه وابسته شود ؟
با ذکر علیٍّ به علیٍّ به علی
حق گفته : محال است دری بسته شود
او کیست که از نفس خودش خسته شود
امّا نتواند از گنه ، رسته شود
با ذکر علی ّبه علی ٍّبه علی
حق گفته محال است دری بسته شود
زینب حسنی
من گاهی
از فاصله
چشم هایت
می میرم
گاهی میان
لمس خیالت جان می دهم
امورحسبی م سنجاق شده
به رفتنت
بین این همه نبودن.
نیستن
حکمموت فرضی م را صادرکن
سمیه معمری ویرثق
دوس دارم ماهی بشم میون کارون چشات
مث کفترا بشم بیام تو ایوون چشات
دوس دارم تنها بشم همیشه ماتم بگیرم
توی تنهایی و اون شام غریبون چشات
دوس دارم ابر بشم برم رو سقف آسمون
چیکه چیکه آب بشم بیام تو ناودون چشات
می دونم تو هم دلت همیشه تنهاس، مث من
می خونم اینو از اون گریه ی پنهون چشات
می تونی با اون نگاهت دلمو سر ببری
واسه قربونی روز عید قربون چشات
کاش می شد پلیس بشی، اونوخ بیایی از الکی
منو مجرم بگیری بندازی زندون چشات
تو اگه نیگام کنی امشب تا صب غزل می گم
می گی نه؟ فقط نگام کن، نگو نه... جون چشات
مهران حسن زاده