طوفانِ اشتیاقت

طوفانِ اشتیاقت
که
برده است روح وُ روانم
چون شوقِ
آفتابست به تابیدن
آبست به جریان
جوانه است به شکفتن
و
دانه است به روئیدن
در کورترین گرهٔ کویر دلم
که
به آن برهوتِ بی آب و علف
رویانده باغی از
بنفشه هایِ یاد تو
پس....... یادم کن
بخوان مرا
به خاصترین حریم وُ حرمانت
نهال عشقم
می رُویم
در لاله زار اندیشه ات
سایه می شوم بر سرِ آفاقت
دنیایت را
سبز سبز می کنم
تا مبادا
آزار این دنیایِ دل آزار
بیازارد زیبائی چشمانت.....

علیزمان خانمحمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.