طاقت ندارد این قلم از این شنیده ها

طاقت ندارد این قلم از این شنیده ها
خواهد نوشت از غم دوران قصیده ها
بیهوده بود آنچه برایش نفس زدیم
از پا نشسته اند به محنت دویده ها
هر کس شنید قصه ی ما را دلش گرفت
خون می چکند بر غم ما غُصه دیده ها
ما راست قامتانِ صف عاشقی بُدیم
امروز شهره ایم به قامت خمیده ها
طوفان به پا شده ست در جای جای شهر
از گرد و خاک تازه به دوران رسیده ها
یک گله ی رها شده در دشت گشته ایم
پروار غصه ایم نه از آن چریده ها
گرگی نزد به گله و خام طمع شدیم
از مکر بی حد این دم بریده ها
ما در خیال همت چوپان نشسته حیف
اینجا قیامت است بشمر دریده ها
افسوس ما نرسیدیم و وقت رفت
در کنج عزلتیم مابین چیده ها
این دل شکسته در آخر به خاک شد
خواهند نوشت به زودی جریده ها ...


ساسان مظهری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.