بگذار ز عشق گویم و هیچ مگو

بگذار ز عشق گویم و هیچ مگو
بنشین به تماشای من و هیچ مگو

گوش کن نوای ساز مارا می‌شنوی
ای یار بشنو آوای مارا و هیچ مگو

آهنگی در دل دارم گوش می‌کنی
بشنو صدای دلبر خویش و هیچ مگو

ای یار شنیدی نوای بی نواییم را
چنین گوشه نشینم بنگر و هیچ مگو

من بودم آن موج خروشان ندیدی مرا
شدم آرام جانان بنگر و هیچ مگو

من بودم سرخ برف زمستان ای یار
شنیدم بهاری آب شدم بنگر هیچ مگو

یارا من اگر بودم خداوندگار بلخ
چون شمسی آهوی گریز پا هیچ مگو

راستی شکستی این دل دیوانه ام را
جانان من بنگر این دل و هیچ مگو


علی مرتضی موحدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.