هجومِ وحشیِ نگاهت
لشکریست از مغول
میسوزد و میتازد
تمامِ بود و نبودم را
یک من به جای مانده
و تَلی از خاکستر
باران را
کجا جستجو کنم ؟
ای عشقِ نافرجام .
بهنام زمردپور
در آن دمی که دلم غرقه در تپیدن بود
تو را هر آنچه هنر بود, دل ندیدن بود
ملامتی نکنم چشم تیز بین تو را
که گنج در دل ما, ماورای دیدن بود
به عشق وصل تو پر باز کردم اما حیف
تو را هوای به آغوش او پریدن بود
از آن زمان که تو رفتی ز خویش میپرسم
تو را دگر چه نیازی به این دویدن بود؟
مرا پس از تو طبیبم چنان دوایی داد
که از عوارض آن تا خدا رسیدن بود
پس از تو گفتهام این را به عالمی حتی
به آن کسی دلش فارغ از شنیدن بود:
هزار ژاله به گل دیدی و ندانستی
که مزد باده خوران زیر غم خمیدن بود
سید علیرضا یزدانی
زد به کاروان دل و شد هیاهو
بانگ برآورد بر من و گفت یا هو
از من دل خسته چه خواهی
که نشناسم هیچ کس و گویم ماهو
با عاشقان نشاید گفت هر سخن
که آگه نباشندو دست بریدند با چاقو
چون که معشوق از او رو گرفت
توان بریدش سهل چون کاهو
بلمش می تازد در دریای او
رود همچو باد در دریا بی پارو
کین ز اسرار عشق باشد
درواقع هویداست و نیست جادو
ای که خردمندی در این عالم
مراد از معشوق نگیر فقط بانو
که معشوق حقیقی فقط او باشد
آن یگانه معشوق بین گو یا هو
سپندا ره معشوق گیر و بس
وان که او خداست نگو ماهو
صلاح ایازی
دنیا خیال می کند گمت کرده ام
دنیا جای کوچکی ست
برای کسی که واقعا عاشق است
پیدا کردن سوزن
از انبار کاه
کار سختی نیست
وقتی آهنربایی قوی در سینه ات باشد.
"محسن حسینخانی"
از کتاب: بهار نارنج
اگرچه سرکشیدم جرعه خواهی نخواهی را
کنون همراهی ام کن آخر این نیمه راهی را
تو می آیی و سرفصل بهار تازه خواهی شد
زمستان می برد با خود زغال روسیاهی را
خودت گفتیکه فرداها خبرهای خوشی داری
و روزی می دهی تاوان درد بی گناهی را
تو می ائی که مرهم روی زخم تازه بگذاری
بشویی از دل افسردگان رنج و تباهی را
دوباره زیر قرص چهره ی نارت برقصانی
به فتوای نگاهت موج موج حوض ماهی را
علی معصومی
دست دادم , مرگ بی انصاف دستش را کشید
شرم بر تو زندگی , مرگم مرا قابل ندید
جان رنجور و رمیده در قفس آشفته است
کاش در وا می شد و این مرغ وحشی می پرید
زمهریر بی کسی و لرزش دستان تنگ
زندگانی پیله ی تاری به دور ما تنید
زندگی گاهی چنان بی رحم می گردد که کوه
کوه بی احساس می لرزد سراپا مثل بید
زیر بار عشوه های زندگی پشتم شکست
کاش گاهی زندگی هم ناز ما را می کشید
اسد زارعی
دوستت میدارم!
چونان بلوطی که زخم یادگارِ عشقی برباد رفته را!
ستارهای که شب را
برای چشمک زدن!
و پرندهای اسیر
که پرندهی آزادی را!
تا رهایی به بار بنشیند،
آن سوی حیرانیِ میلههای قفس!
"یغما گلرویی
می خواستم همه کارهایم را بکنم
و سر فرصت به دنبال او بروم
می خواستم اول
دنیا را عوض کنم
کتاب هایم را بنویسم
اسم و رسم به هم بزنم
برنده شوم
و بعد با دست های پر به دنبالش بروم
خبر نداشتم که
عشق منتظر آدم ها نمی ماند
گلی ترقی