دستت به گیسوان رهایش نمی رسد

دستت به گیسوان رهایش نمی رسد
از دوردست ها به نگاهی بسنده کن...

سجاد سامانی

اغلب اوقات من همین‌ام

اغلب اوقات من همین‌ام
کشوری با دیوانه‌ها و درخت‌هایش
همین‌ام که هرروز در ماشینم می‌نشینم
و خبر مرگم را
از رادیو می‌شنوم


علیرضا جهانشاهی

فردا اگر ز راه نمی آمد

فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانه ی عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم

فروغ فرخزاد

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر ،تو ببند ،تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان

فریدون مشیری

خداوند ؛

خداوند ؛
کرم ابریشم را به پروانه
دانه ی شن را به مروارید
تکه زغالی را به الماس
تغییر می دهد،
اگر زمان به سختی گذشت
و تحت فشار بودی
او بر روی تو نیز کار می کند ...

و بعد خنده ات به یادم آمد

و بعد خنده ات به یادم آمد
گفتم که :
اگر بودی ،
باز دوستت می داشتم ...

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی
بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

سعدی

منم آن زنی که تمام کشتی‌ها

منم آن زنی که تمام کشتی‌ها
در او غرق گشته و تنهایش گذاشتند
و آنگاه که هیچ بادبانی
جز بال‌هایش برای او نمانده بود،
آموخت که چگونه از زن بودن رها شود
و به پرنده‌ی دریایی تبدیل شود ...