ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مرد، یک دقیقه نیاز دارد
که عاشق زنی شود...
و روزگاران بسیار
که فراموش کند...
نزار قبانی
میخواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مُردم
نتوانی انکارم کنی
میخواهم شعرم
چون شایعهای در شهر بپیچد
و زنان
هربار چیزی به آن اضافه کنند...
| الهام اسلامی |
و تو
بلندتر از تمام درختان جنگل
در من روییدی
و اکنون من توام
من یک درختم بلندتر از تمام درختان دنیا...
| رضا براهنی |
براى آخرین بار
با چشمانى غمبار به او نگریست
و توانست با آخرین نفسش به او بگوید:
" فقط خدا مى داند
که چقدر تو را دوست داشتم..."
| گابریل گارسیا مارکز |
شاید بتوان راه بیانش را بست
یا اینکه رگ خون روانش را بست
زخمی که روایت گر دردی باشد
با چسب نمیتوان دهانش را بست
| جلیل صفربیگی |
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم
مدتی است ...
لبخند میزنم ...
بی دلیل
عشق می ورزم ...
بی تناسب
زندگی می کنم ...
بی خیال.
عباس کیارستمی
نیمشب در رؤیا بودم که قناری کنارم آمد
در چشمانش نگریستم
تو آنجا بودی محو ، بهسان رؤیا
شیدا ، همچون عشق
گفتم چه می خواهی ؟
گفت از رؤیایت بیرون آی
بیرون آمدم
سپس خویشتن را میان رؤیایی دیگر دیدم
و قناری در شکوه شبانه چهچهای سر داد
و چشمانش را برایم گشود
تو آنجا بودی
بودیم شبانه با هم
و در قلب عشق محو شدیم با هم
قاسم حداد