از شوق به هوا می‌پرم چون کودکیم

از شوق به هوا می‌پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز
معمای سبزِ رودخانه از دور
برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا می‌پرم
و خوب می‌دانم
سالهاست که مُرده‌ام...

هر کس ز حُسن دوست متاعی گرفته است

هر کس ز حُسن دوست متاعی گرفته است
بیچاره من که از غمش آتش گرفته ام ...

ما فراموش نمی‌کنیم،

ما فراموش نمی‌کنیم،
بلکه چیزی خالی در ما آرام می‌گیرد.

من معشوقه خوبی نیستم !

من معشوقه خوبی نیستم !
اما یک نفر ، یک روز
مرا با تمام نابلدی هایم
دوست خواهد داشت ...

همهٔ دریاها از آنِ تو

همهٔ دریاها از آنِ تو
یک کوزه آب از آنِ من...

باغبان می تواند تصمیم بگیرد چه چیز به درد چغندر می خورد

باغبان می تواند تصمیم بگیرد چه چیز به درد چغندر می خورد
اما هیچ کس نمی تواند برای مردم ، اگر خودشان نخواهند
خیر و صلاح را انتخاب کند .

بعضی ها به شعر

بعضی ها به شعر
بعضی به ترانه
برخی به فیلم
و عده ای هم به کتاب پناه می برند
اما مدت هاست که آدم ها دیگر
به همدیگر پناه نمی برند

اُغوز آتای

بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم

بگذار تا ازین شب دشوار بگذریم
آنگه چه مژده‌ها که به بام سحر بریم

رودِ رونده سینه و سر می‌زند به سنگ
یعنی بیا که ره بگشاییم و بگذریم

لعلی چکیده از دلِ ما بود و یاوه گشت
خون می‌خوریم باز که بازش بپروریم

ای روشن از جمال تو آیینه‌ی خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم

دریاب بالِ خسته‌ی جویندگان که ما
در اوجِ آرزو به هوای تو می‌پریم

پیمان‌شکن به راه ضلالت سپرده به
ما جز طریقِ عهد و وفای تو نسپریم

آن روزِ خوش کجاست که از طالعِ بلند
بر هر کرانه پرتوِ مهرش بگستریم

بی روشنی پدید نیاید بهای دُر
در ظلمت زمانه که داند چه گوهریم

آن لعل را که خاتم خورشید نقشِ اوست
دستی به خونِ دل ببریم و بر‌آوریم

ماییم "سایه" کز تکِ این دره‌ی کبود
خورشید را به قله‌ی زرفام می‌بریم .

هوشنگ ابتهاج

صبر ،

صبر ،
تسکین شاعرانه ایست ،،
برای تمام نیامدن های ابدی ...


کارن مقدم