کورسوی امید اگر نمی تابید

کورسوی امید اگر نمی تابید
حجمِ پنهانی بودم از جنس مرگ
کتابی که فصلِ پایان آن
پوسیده است و ناخوانده برگ

کور سوی امید اگر نمی تابید
بیهوده رَهواری بودم ، نادیده فال
غَمواره اندودی از نسلِ درد
گم کرده راهی آشفته حال


کور سوی امید اگر نمی تابید
خشم بودم و خاک بودم و خون
و عشق دیگر مرهمِ دیوانگی نبود
هاله ی گمان بودم و سایه ی جنون

کور سوی امید اگر نمی تابید
ماه در دامنِ سیاهِ شب نمی خوابید
مرغِ آمین از شاخه ی معجزه می‌پرید
چنگالِ فراغ گریبانِ انتظار را میدرید

کورسوی امید همواره می تابد
که از ازل این حکم در جریان ست
که صبر در آیینه ی بی نهایت، برقرار
که راهِ عشق باشکوه و بی پایان ست...

هدیه قادری