حواس شعرهایم پرت می شود

حواس شعرهایم
پرت می شود
وقتی کمی دیرتر
به من فکر می کنی


محمدرضا_خوشنواز

پشت غباری مه آلود

پشت غباری مه آلود
لبخندها
نقاب بستند
چشم ها
ماسک زدند
وعشق ها
شبیه مترسک های پوشالی
در برابر باد عنان گسیخته

وارفتند
محمدرضا_خوشنواز

سد ها ، بسته می شوند

سد ها ، بسته می شوند
گناهکاران
زندانی می شوند

برف
گردنه های برفگیر را
می بندد
اما هیچ نیرویی نمی تواند
پنجره ای را ببندد
که همیشه
به رویای تو باز می شود


محمدرضا_خوشنواز

این روزها انگشتانم در خاطراتت می دود

این روزها
انگشتانم
در خاطراتت می دود
تا یک روز شیرین را
بچیند
و در برابر چشمانم
آفتابی کند
این روزها
همه چیز طعم تلخی دارد
حتا قهوه های شیرین من

#محمدرضا_خوشنواز