ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گر بیایی دهمت جان
ور نیایی، کُشدم غم
من که می میرم از این غم
چه بیایی، چه نیایی
#سعدی
هر که سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش؟
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش
و آن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
"سعدی"
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا
که ملالم از همه خلق جهان میآید
سعدی
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها.
...
"سعدی"