ندانمت به حقیقت

ندانمت به حقیقت


که در جهان


به که مانی


جهان و هرچه در او هست


صورتند و تو جانی


"سعدی"

گر بگویم که مرا با تو سروکاری نیست

گر بگویم که مرا با تو سروکاری نیست

در ودیوار گواهی بدهد کاری هست..

"سعدی"

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت

چنان مشتاقم

ای دلبر به دیدارت

که از دوری

برآید از دلم آهی

بسوزد هفت دریا

"سعدی"

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

"سعدی"