تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی

تو شبی در انتظاری ننشسته‌ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت

سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است

خیال روی کسی در سرست هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرون است


سعدی

این جور که می‌بریم تا کی؟

این جور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟
سعدی

.

به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی
و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم

سعدی

.

آتشِ عشقت به خاکستر بَدَل کرد آخرم
گر نـداری بـاور از دنیـای ویرانم بپرس!!

حسین‌_منزوی

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

#سعدی

اگر دانی که دنیا غم نیرزد

اگر دانی که دنیا غم نیرزد
بروی دوستان خوشباش و خرم

غنیمت دان اگر دانی که هر روز
ز عمر مانده روزی می شود کم

منه دل بر سرای عمر سعدی
که بنیادش نه بنیادیست محکم

برو شادی کن ای یار دل افروز
چو خاکت می خورد چندین مخور غم

اول اردیبهشت بزرگداشت سعدی

رنجورِ عشق..

رنجورِ عشق..
بِه نَشوَد..
جُز به بوی یار..


سعدی

خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست

خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
درخت قد صنوبر خرام انسان را
مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست
گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی
ولیک امید ثباتش چنان که دانی نیست
دوام پرورش اندر کنار مادر دهر
طمع مکن که در او بوی مهربانی نیست
مباش غره و غافل چو میش سر در پیش
که در طبیعت این گرگ گله‌بانی نیست
چه حاجت است عیان را به استماع بیان؟
که بی‌وفایی دور فلک نهانی نیست
کدام باد بهاری وزید در آفاق
که باز در عقبش نکبتی خزانی نیست؟
اگر ممالک روی زمین به دست آری
بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست
دل ای رفیق در این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آیین کاروانی نیست
سعدی