باد اگر در من اوفتد

باد اگر در من اوفتد
بِبَرد
که نمانده‌ست زیر جامه
تنی


سعدی

همه عیب خلق دیدن، نه مروت است و مردی

همه عیب خلق دیدن، نه مروت است و مردی
نگهی به خویشتن کن که تو هم گناه داری


آن دوست که ما را به ارادت نظری هست

آن دوست که ما را به ارادت نظری هست

با او مگر او را به عنایت نظری بود

من بعد حکایت نکنم تلخی هجران

کان میوه که از صبر برآمد شکری بود

خوشست اندر سر دیوانه سودا

خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آنکه سودای تو باشد .

سعدی

من از حکایت عشق تو بس کنم

من از حکایت عشق تو بس کنم
هیهات...!
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم.

سعدی

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال ست واب بی تو حرام
#سعدی جان

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز

عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز
خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند
سعدی

ظاهرم با جمع و خاطر جایِ دیگر می‌شود..

ظاهرم با جمع و خاطر جایِ دیگر می‌شود..

به چه مانند کنم

به چه مانند کنم
در همه آفاق تو را
کان چه در وَهم من آید تو از آن خوب‌تری....

سعدی