ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
درد این قافیه ها را همگان می خوانند !
آنکه می آید و می خواند و می ماند ؛ او !
نَقل این شعر و غزل را همگان می دانند !
آنکه دل دارد و دلدار نَیآزارد ؛ او !
من نگاهم همه لبریز زحرف و سخن است
وآنکه از قصه ی پر غصه نمی نالد ؛ او !
روزها می گذرند ، حادثه ها می آیند ،
آنکه آخر به بر ِ مقبره می آید ؛ او !
" معنی کور شدن را گره ها می فهمند "
آنکه در چشم و دلم یکسره می ماند ؛ او
حسین قربانی
میان ِ شب وسط ِ روز هم دلم ، تنگ است.
بدون تو ، دل ِ دلتنگ ِ من ، چه بیرنگ است
سر ِ تو و سر ِ عشق ات ، سر ِ وفای به تو
میان این دل و روحم ، همیشه یک جنگ است
گشوده دفتر پنجم و کوک شد ، ساز ام
که ضرب این دل من ، در کنارت آهنگ است.
پرم ز حس وفایت ، ز لمس ِ هرم ِ تن ات
ببین چگونه دلم چون بهار ، پر رنگ است
ضمیر ِغائب ِ مفرد شدی بدان قلبم
بدون حرف و حدیثی ، همیشه یکرنگ است
دلم وفای تو کم داشت ، اندکی مهر ات ،
کنار ِتو ، دل ِ شیدای ِ من ، چه خوشرنگ است
حسین قربانی