درد این قافیه ها را همگان می خوانند !

درد این قافیه ها را همگان می خوانند !
آنکه می آید و می خواند و می ماند ؛ او !

نَقل این شعر و غزل را همگان می دانند !
آنکه دل دارد و دلدار نَیآزارد ؛ او !

من نگاهم همه لبریز زحرف و سخن است
وآنکه از قصه ی پر غصه نمی نالد ؛ او !


روزها می گذرند ، حادثه ها می آیند ،
آنکه آخر به بر ِ مقبره می آید ؛ او !

" معنی کور شدن را گره ها می فهمند "
آنکه در چشم و دلم یکسره می ماند ؛ او

حسین قربانی

میان ِ شب وسط ِ روز هم دلم ، تنگ است.

میان ِ شب وسط ِ روز هم دلم ، تنگ است.
بدون تو ، دل ِ دلتنگ ِ من ، چه بی‌رنگ است

سر ِ تو و سر ِ عشق ات ، سر ِ وفای به تو
میان این دل و روحم ، همیشه یک جنگ است

گشوده دفتر پنجم و کوک شد ، ساز ام
که ضرب این دل من ، در کنارت آهنگ است.

پرم ز حس وفایت ، ز لمس ِ هرم ِ تن ات
ببین چگونه دلم چون بهار ، پر رنگ است

ضمیر ِغائب ِ مفرد شدی بدان قلبم
بدون حرف و حدیثی ، همیشه یکرنگ است

دلم وفای تو کم داشت ، اندکی مهر ات ،
کنار ِتو ، دل ِ شیدای ِ من ، چه خوش‌رنگ است

حسین قربانی