تا کی از سوال پنهان غم و اضطراب دل را

تا کی از سوال پنهان غم و اضطراب دل را
با که از کجا جستن حرف بی جواب دل را

جای دم کشیدنم را هر دم اضطراب باشد
با کدام پلک ببندم چشم پر ز خواب دل را

در ندامت خانه‌ای دل حس مردن هم نمانده
تا کجا به‌دوش کشانم کوهی از عذاب دل را

فصل اندوهی که در من فصل پر بار و گران شد
هر دم از خدا بخواهم آخرِ حساب دل را

چونکه اوج برف و باران در زمین دل فزون شد
کی توان شکوفه گیرد فصل پر نقاب دل را

جا نماز من پر از حمد، لا اله الا الله است
کی اعطا نموده باشد لوح پر ثواب دل را


امان آرمان