شب وروزم گرفته خیالِ خمارت

شب وروزم گرفته خیالِ خمارت
چون ماه در محاق غروب
به یادم می آوری شفق آن سحری که
مستی چشمانت از زیر نقاب
بهشت را
به خانه من می خوانَد
ونم باران
رنگین کمانی از مهر
وسفری عاشقانه
دستم برای خلق این مسیحانه
دستانت را کم دارد
پرشده هوا از عطر تنت
وصدای قدمهایت
سوی تو بی مرا بی اراده
می کشاند
نزدیک و نزدیکتر
طپش قلبم از سرعت پایم می کاهد
وزمزمه ای در دل من
می خواند
حرمت فاصله ای را که باید
باشد

رحیمه خونیقی اقدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد