پنجره باز است و اینجا هیچ جز دیوار نیست

پنجره باز است و اینجا هیچ جز دیوار نیست
چون در این بن بست وحشی هیچ کس بیدار نیست

جز غم و ماتم که سایه گسترانده روی ما
گفت افلاطون به من چیزی میان غار نیست

تکیه گاه تلخ کامی های ما را برده اند
در میان کوچه ها جز یک تن تبدار نیست

در سکوت و سایه وحشت میان این جهان
از خوشی ها خاطراتی زیر این آوار نیست

ما عبور از خویش را بیهوده تمرین کرده‌ایم
در درون زندگی چیزی بجز اجبار نیست

ایستادیم و تماشا کردنی شد مرگ مان
ذیل این مردن کسی در فکر استغفار نیست

زخم ناسوری که دم وا کرده ای روی زبان !
در گلو نایی برای آخرین اقرار نیست

روی تختِ انفرادی، گیج از این کابوسِ محض
بسته ایم و هیچ‌جایی صحبت از بیمار نیست

سهم‌مان از روزنامه، تیترهای تسلیت
غیر خاکستر درون پاکت سیگار نیست

عقربه‌ها روی ساعت، نبض جلاد هم‌اند
هیچ فرقی بین تیک و تاک جز تکرار نیست

زیر نور لامپِ لرزان، اعتراف ما چه بود؟
آخرین راه رهایی جز به روی دار نیست

در شعاع پوچ این دوران که نامش زندگیست
در تمییز ذهن خود یک خط فرضی عار نیست

دور واهی و دچار یک تسلسل گشته ایم
نقطه ی آغاز ما در دور این پرگار نیست


مهرداد آراء

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد