| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
هر صبح که پنجره را میبندی،
یک تکّه از دیروز، در غبارِ بیحسِ خانه میمیرد؛
آرام و بیادعا.
ما هرگز آن لحظهها را کامل در نور ندیدیم؛
فقط سایهای از آنها،
بر دیوارِ پشتِ پلکهایِ ما لغزید،
مانندِ فیلمی قدیمی و پر از دانههایِ برفکی.
باید با انگشت، ردّی از آن سایه را لمس کنی؛
نه برای یادآوری، که برای اطمینان از حضورش.
مثلِ لمسِ تَرَکهایِ کوچک
بر لیوانِ قهوهای که سالهاست شکسته
و دیگر بویی از خود ندارد،
اما هنوز، گوشهی طاقچه، سهمی از نور میگیرد.
و این، تمامِ میراثِ ماست:
نه گنج، نه اندوهی پرشکوه؛
بلکه حسّی مبهم از عطرِ یک فصلِ تمامشده
که هنوز، گوشهای از پیراهنِمان را آلوده کرده.
و ما نمیدانیم
آن را ببوییم یا بشوییم؛
نمیدانیم چطور از دستش خلاص شویم
بیآنکه پوستِ خودمان کنده شود.
مریم نقی پور خانه سر