در این مُلک چُنانیم کَزان درب شکستیم

در این مُلک چُنانیم کَزان درب شکستیم
بر این تخت چو خوابیم کزان عقل بِرَستیم

یک سر همه در بند رخ یاری بخفتیم
وز جام به جز خوشه‌ی خورشید نجستیم

گفتند در این راه به جز اشک ندارید
پس ما همه در راه به جز رقص نرفتیم

خندانه شود گریه‌ی بالین در این عشق
مستان همه در راه خودآ سخت گریستیم

ای سِر بِپَسندان همه در جهل و خُرافید!
اسرار همین است کزین رقص بِرُستیم

وِی واله و شیدا به آن یار گل افشان
اسرار همین است کزین عشق نترسیم

گریان نشدم روزی از آن چشم گل سرخ
ما در پی لعلش همه چشم ببستیم

هر باده که در جام نگنجد به سرخی
خندانه بریزد ولی ما بریزیم

فرنار چو به النا برسیدش در این راه
عالم بِخُسبَد که درین باب کُسوفیم


فرهان منظری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد