لحظه ای که آمدی شد روح و تن من تازه

لحظه ای که آمدی شد روح و تن من تازه

از شوق رویت شدم عاشق و یک شاعر

گر چه از قبل داشتم قلمی بر کاغذ

ولیکن بعد تو شدم عاشق و ویرانه

لحظه ای که دیدمت ، گویا میشناسم تو را ای یار


آن دو چشم و ان زلف پریشان و آن لبان زیبا

آن صدایت که همانند صدای آب است

آن دلت که بع اندازه ی چشمه صاف است

آرمین انصاری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد