ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روزگاری پیچکی سرسبز بر دیوار بود
عابری هرصبح شادازدیدنش بسیار بود
می نشست از شوق در زیر درخت نارون
می کشید عکس گل سرخی که دست یاربود
آسمان آبی ،هوا صاف و زمین هم پرامید
فصل شادی دائما در حلقه ی تکراربود
پیچک دیوارهمسایه غمی بر دل نداشت
درکنار نهر آب آسوده و دل دار بود
خواب برچشمش نمی آمدشب وروزازخوشی
دائما بر یاری خلق خدا بیدار بود
کوچه وپس کوچه ها با عطر اونومیشدند
مثل اینکه روی دیوار همه گلزار بود
حیف اما یک شب از سمت خیابان سکوت
آمد آوایی به گوش گل که ناهنجار بود
گفت باید جای خود را بسپری بر خار ها
این پیام ناجوانمردانه چون اجباربود
دست ِداس و تیغه ی تند تبر وارد شدند
دست هایی پشت پرده گوییا در کار بود
روز آخر عابر از نقش خودش دلسردشد
شب همه دیدند ماه قامتش برداربود
داغ گل سنگین تراز هرداستان دیگری است
دفتر "شیدا" به نقل ازغصه ها خون باربود
قدرت الله شیرجزی