ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به رود آمد یکی آهوی زیبا
بنوشد جرعه ای آب گوارا
که غافل از کمین شیر غران
و آهو در پی آب است و باران
به خود می گفت آن شیر درنده
در این جنگل امیرم هر جونده
کجا چون یک منی سلطان بیابی
که من شاهم میان هر ثوابی
همین که جست بر آهو خرامان
جهید از چشمه یک افعی بیابان
بپیچید و خمید بر گرد آهو
گرفتش از نفس با درد آهو
چو شیر این صحنه را می دید از دور
شکارش منصرف گشته و بی شور
و افعی از سر آهو ببلعید
به ناگه شیر از ترسش بلرزید
ولی افعی نمی دانست این را
که لقمه زد بزرگ تر از دهن را
خفه شد افعی از آهو گریبان
به دم جان داد آن مار پریشان
هم آهو و هم آن افعی پلشتند
خوراک کرکس و کفتار گشتند
اگر بینم امیرم بی هنرها
گرفتار و اسیرم انجمن را
اگر لقمه بگیرم برتر از خود
پریشم آن چنان دیدی که این شد
اگر ساده بُدی چون آهوی ما
خوراک چون حرامی می شوی ها
سعیدا این سه دسته دور انداز
نشو امثال آن کفتار و آن باز
سعید مصیبی