ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
در قابِ وهم، آینهای پیر مانده است
گویی که خاطرات، در آن گیر مانده است
هر لکهاش نشانهی یک عصرِ گمشدهست
زخمی زِ سالهاست که تقدیر مانده است
لب میزند به صحنهی یک گفتوگوی دور
اما صدای او همه تأخیر مانده است
از چشم خویش، خویش نمیبیند ای دریغ
در انحنای خویش، چه تصویر مانده است؟
در آن سکوتِ سرد، نفسها شنیده نیست
فریادهای روح، چه تفسیر مانده است؟
آیینه! ای نگارگرِ بغضِ سالیان
در بازوان تو، شبِ تعبیر مانده است
با هر نگاه، فصلِ دگر زنده میشود
در قعرِ چشمِ تو، چه شبگیر مانده است!
فاضل، مپرس رازِ درونش، که جز جنون
در شعلههای دل، همه تطهیر مانده است
ابوفاضل اکبری