تا دور ها رفته ای

تا دور ها رفته ای
رها و شتابان
چون آخرین تیر آرش از چله کمان

کاش می دانستم
بر دروازه موهوم کدامین قلمرو فرود می آیی
تا چشم به راهت باشم،
همپای چین و شکنی که می نشیند
خط به خط بر پیشانی صبور انتظار.

آه ای نسیم بی قرار و گریز پای،
تابه کجا رفته ای، چنین سبکبال و بی نشان ؟
شاید
تا فراسوی دوردست ترین متن قصه های زمان
تا در پیچی به پیراهنی خونین و پر کنی
مشام اندوه پیر کنعان را

سایه خوابگردم را
سپردم به تن تیرهء شب
و در سپیده دمان
از قاصدکان گریخته از سرزمین رازها،
نشانت را باز جستم
پاسخشان سکوتی بود پر فریاد،
بدرودشان، رقصی سرخوشانه ترین در باد.


نادر صفریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد