سفر را دوست دارم با تو اما ای سفر کرده نمی‌دانم چرا

سفر را دوست دارم با تو اما ای سفر کرده نمی‌دانم چرا
خطر را دوست دارم با تو اما ای خطر دیده نمی‌دانم چرا
خاطراتت را به خاطر می‌سپارم بهترین خاطره اما نمی‌دانم چرا
بعد تو کوشیده‌ام من زین جهان خالی از هر خاطره عشقم تو می‌دانی چرا
آرزو دارم به دیدار رخت با چشم گریان باز هم نمی‌دانم چرا
گشته‌ام زار و پریشان بعد تو خونابه گریان اما نمی‌دانم چرا
گر مرا از خود برانی خاطرم تیره‌تر از زلف پریشانت شود
مهربانم گر نخوانیم خاطرم باز هم پریشانت شود عشقم نمی‌دانم چرا


جواد اسدنیا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد