به نام حضرت دوست

به نام حضرت دوست
که زندگانی از اوست
نداده او عذابم
که داده است نجاتم
نگو دلا چه خواهی
بگو خدا چه خواهی
خدا مگر چه خواهد، هوای خود نگهدار
خدای من چه خواهد، خدای خود نگهدار

خدا کجای هستی
مرا چگونه بستی
به نیک و شادمانی
به ذلت و شبانی
آهای خدای منان
چه شد که من شد عنان
بیا خدای پر جان
به نزد یار بی جان
شبی به نزد شهرزاد، بیا تو یار بی یار
بگو خدا به شهرزاد، تویی تو زار بیکار
به نزد ماه آسمان
درون ملک آرام
بیا خدا دوباره
بخوان خدا شبانه
که خالق شما است
مرا نگاه خدایت
درونتان نشستم
برایتان شکستم
خدا فقط خدا است
مگر خدا جدا است
ز شعر و شاعری ها
ز عشق و عاشقی ها
خدای من خداست
ولی ز چی جداست؟
جدا درون فِطرَت
درون عِطرِ عِطرَت
خدای من نهان است
عنان درونمان است
درون عاشقی ها
به عشق شاعری ها
خدا فقط بخواند سرود عاشقی ها
نوای سرخِ عشق و درود وُ شاعری ها


مرضیه خوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد