می روم از شهر پر آشوب و دلگیر شما

می روم از شهر پر آشوب و دلگیر شما
بی سپر هستم میان نیزه و تیر شما

تنگی اندیشه هاتان فرصت پرواز را
بسته درمحدوده ی مغرور زنجیر شما

جرعه ای از شعر میریزم درون قلب خود
تا فراموشم شود آن قلب چون قیر شما

شهد لبخند شما جز با ریاکاری نبود
زخمی ام از پشت سر با قهر شمشیر شما

تشنه ی یک واژه ام ای رود خوش نام غزل
شعر درمانم شده از تیر نخجیر شما

من که رفتم زخم ها روی تنم نقشی گذاشت
دست شستم از تمام شهر تزویر شما


سمیه مهرجوئی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.