باور داشتنت خواب و خیالی شده است

باور داشتنت
خواب و خیالی شده است
بی تو ماندن
بی تو خواندن
دگر عادت شده است
همه‌ی اشعارم
رنگ عشقت دارد
در غزل مطلع شعرم گشتی
عشق تو مثل یک
مثنوی طولانی ایست
من و دل بی پروا
در همه ابیاتش
در پی ات می گردیم
گاه می گویم:
تو که هستی؟
تو چه هستی؟
من و دل را به کجا خواهی برد؟
در کدام کوی خرابات
رها خواهی کرد؟
راستی تو بگو تو بگو
ما کجا خواهیم رفت؟
آتش عشقت من و دل را سوزاند
و خاکستر کرد
تو بگو خاکستر ما را
به کجا خواهی برد؟
باور داشتنت
جز تنهایی دلتنگی
هیچ نداشت
گفته بودند این عاقبت
عاشقی کردن ماست
ما که می دانستیم
عشق طوفان بلاست
ما که می دانستیم
رسم عاشق بودن
سوختن و ماندن ماست
آری آری باز هم
با همه تنهایی دلتنگی
ما به عشقت می بالیم
و چنان می خندیم
پنداری بی حضورت
در کنارت هستیم
آری


شیدا جوادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.