مرنجان دلم راچنین ، کم بگویم حقیرم

مرنجان دلم راچنین ، کم بگویم حقیرم
که حیران شدم ، ماتم دوری تونگیرم
ببین سیل اشکای تلخم تمومی ندارد
چه گویم ندانسته دردام تومن اسیرم
بشین درکنارم که تنهایی ام رابدانی
مگوخسته ام ، باتوبودن دگرسیرِ سیرم
ندانی چه آمدسرم ازغمِ بی وفایی
که ازپافتادم دگرغصه ها کرده پیرم
چقدراشک وغمها ببارم من اربیقراری
نظرکی کنی حالِ زارم صغیروفقیرم
بیامرهمی شودلِ تنگ ودیوانه ام را
که مجنون شدم، درکنارتوآخربمیرم

کریم لقمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.