و چه زجری می‌کشد آن

‌و چه زجری می‌کشد آن
عاشق بیدار
که نماند هیچ به سرش
جز خاطره یار
آن سودازده ماه
که ندانست آخر
هیچ راه از چاه
آن کو به برش قافیه خشکید
از بس که ردیف شد به سرش
وسوسه و تردید

و چه سوزی به دلش هست
آن کس که به زندان است
اما
همه رویای آزادیش
خشکیده به دیوار است
چه شبی بود آن شب آخر
از برای سحرگاه بر سر دار
پایان زمان بود و شام آخر
از برای آن چشم‌های
خشکیده و بیدار
و چه زجری می‌کشد آن ...

مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.