من از خاکسترم برخاستم ای بخت بی آیین

من از خاکسترم برخاستم ای بخت بی آیین
بیا از جور خود برگرد و وا کن بر دلم بالین

چه کردم من مگر با ساز من دیگر نمی رقصی
بیا از دشمنی برگرد و دیگر دام خود بر چین

تو هر سازی زدی رقصیده ام دیگر چه می خواهی ؟
چه می خواهی دگر از آدمی مانند من غمگین


نه شوری مانده در سازم نه اقبالی به آوازم
درونم پر شده از رنج و حسرت، آه آهنگین

تو هم مانند من می افتی.. این را شک نکن اما
چه سهم ات شد مرا از آسمان وقتی زدی پایین؟

چنان سرمست و مغرور از شکستم غرق لبخندی
که گویی تا ابد در این جهان می مانی ای بد کین

فریب ظاهر آرام و لبخند تو را خوردم
فریبم دادی از اول مرا با آن ولاضالین

نه لبخندی به روی لب.نه شوقی در دلم مانده
مرا بی آرزو کردی..برو ای بخت بی آیین

تو هم مانند من یک روز خوش دیگر نخواهی دید
تو را آه دلی رنجور و پر خون کرده چون نفرین

امیدم را گرفتی از دلم ای بخت دل سنگین
امیدت را بگیرد یک نفر مثل خودت...آمین


سعید غمخوار

به گوشم می رسد از وادی طور

به گوشم می رسد از وادی طور
ندای عاشقان شیفته در نور
کجائی ای برادر یار دیرین
بیا ظلم را ببین در دیر یاسین
همان جائی که موسی را خدا گفت
در اور ای پیامبر کفش هر جفت
که اینجا وادی طور است از دور
چو دیدی امدی اندر پی نور
که این وادی برای من عزیز است
زمین واسمانش چون تمیز است
کنون ان وادی نامی دوران
به زیر پای ابلیس است یاران
جهان می نالد از ظلم و ستمها
که دلها پر زخون از دست غمها
بپا خیرید جهاد است ایهالناس
بسی ظلم کرده است این دیووخناس


قاسم بهزادپور

بر در، تو چرا ماندی؟ برخیز بیا در بر

بر در، تو چرا ماندی؟ برخیز بیا در بر
سر بهر چه گرداندی؟ ای دردِ سرت بر سر

از زمزمه‌ات در گوش، صد بانگِ قیامت رفت
بر لب تو چه خواندی که جانم به لب آمد بر

بالا سرِ خود را گیر، پاسخ نده سَر‌بالا
سرْ زیر چرا داری؟ داری چه به زیرِ سر؟

طوفان ز درون برخاست، وز دیده برون باران
در برزخ این و آن، تن در تنش از تندر

برخیز که برخیزد گرد غمم از مژگان
بنشین تو که بنشانم مه‌رویِ تو بر منظر

در بر چه دلی دارم خواهد که رمد از بر
سر در شرری دارم، دارم شرری در سر (1)

پیش آ که به شکرانه اِسپندِ تنِ خاکی
در‌سوزم و برخیزم چون دودهٔ در مجمر

ای شاهدِ بازاری، تا چند تو بگذاری
عاشق به رواداری؟... داری چو روا آخر؟

دل دادم و دل‌بندی، بردی دل و دل کندی
هیهات چه می‌خندی بر نالهٔ چشمِ تر

محمد شریف صادقی

ای شب حسرت دوای درد باش

ای شب حسرت دوای درد باش
آتشی در سینه های سرد باش

در غم دیرین رویای وصال
آبرو داری نموده مرد باش

مهلتی ده خاطری آشفته را
التیامی خاطر شبگرد باش

مرد میدانی قماری تازه کن
روی موج تخته های نرد باش

همنشین مخمل و آلاله شو
قطره ای از خون ورداورد باش

ریگ صحرا را نمی چیند کسی
گوهر تکدانه، دری فرد باش

یادی از قول و قرار رفته کن
آنچه عشقش با دلم می کرد باش


علی معصومی

دو پاره خط موازی

دو پاره خط موازی
تماسِ غیر حضوری
شروع قصه ی ما شد
تمام رابطه، دوری

صدای مخملی زن
شروع اولِ بازی
شکوه دیدنی مرد
فقط درون مجازی

برای از تو نوشتن
بساط خاطره کم بود
نقاط مشترک ما
میان صفحه ی هم بود

شبی که آن طرف خط
یکی به گریه درآمد
و مردِ داخل گوشی
سکوت می شده شاید


بلای تازه ی قرن است
غریبه بودن انسان
و دل سپردن عکسی
به یک هویت پنهان

هنوز منتظرم تا
میان صحنه ی بازی
برای تو بسرایم
در این جهان موازی

دو نقطه چین و دو بوسه
پیام آخر زن بود
و این نهایت یک عشق
درون گوشی من بود

محمدحسین ناطقی

نماز صبح و عصری را ادا کردم

نماز صبح و عصری را ادا کردم
پیاپی هی گناه اندر گناه کردم
من آن طبلم تهی،انسان نما گاه
تو را خوشحال و گاه رها کردم


حاتم محمدی

تو را در خطوط دستانم

تو را
در خطوط دستانم
پنهان کرده‌ام
پیوسته ببار
بر عطش کویر
تا نمیرد در جسمی
که نفس می کشد


مرضیه شهرزاد

سیگار به سیگار دود می کند

سیگار
به سیگار
دود می کند
مرا
زخم‌ نبودنت


مرضیه شهرزاد